فرانکشتاین «گییرمو دلتورو»، گناه آفرینش بیمسئولیت
نقدی فلسفی بر فیلم فرانکشتاین ساخته گییرمو دلتورو که به مسئولیتپذیری در برابر آفرینش و بحران معنای انسانی در جهان معاصر میپردازد.
تحلیل فلسفی فرانکشتاین دلتورو
فیلم «فرانکشتاین» ساخته گییرمو دلتورو بازسازی جدیای از افسانهای کهن است که در آن ویکتور فرانکشتاین، دانشمند بیقرار، با خلق موجودی از اجساد مردگان، مرزهای آفرینش را درمینوردد. این اثر تنها یک داستان ترسناک نیست، بلکه بازتابی است از رنج انسان معاصر که میان خالق بودن و مخلوق ماندن سرگردان است. دلتورو از دل ژانر گوتیک، پرسشی فلسفی را مطرح میکند: ما که هستیم و در برابر آفریدههایمان چه مسئولیتی داریم؟
- تقابل خالق و مخلوق: رابطهای تراژیک که در آن هر دو طرف تنها و مطرود هستند.
- بحران معنا: پرسشهای اگزیستانسیالیستی دربارهی هویت و هدف زندگی.
- هشدار اخلاقی: خلق بدون مسئولیت پیامدهای ویرانگری دارد.
- تنهایی انسان: هر دو شخصیت در تبعیدی ابدی به سر میبرند.
- نقش قدرت بیعاطفه: هیولایی که هم خالق و هم مخلوق را نابود میکند.
«زندگی یعنی حملِ زخمیِ خویش در جهان» - میلان کوندرا «خلق، بیمسئولیت، یعنی ویرانی» - مفهوم کلیدی فیلم
در نهایت، فیلم به این بینش میرسد که اقتدار سست شده و تنها زخمی عمیق باقی میماند. زندگی در پذیرش این زخم و قبول مسئولیتهای ناشی از آفرینش معنا مییابد.



