خوش به حال من که تو مادرمی
روایتی عاطفی از دیدار با مادر سالخورده که با وجود سختیهای راه رفتن، با عشق و شوق از فرزندان و نوههایش پذیرایی میکند و خاطرات تولد فرزندش را بازگو مینماید.

روایتی از عشق مادرانه
این متن روایت عمیق و احساسی نویسنده از دیدار با مادر سالخوردهاش است که با وجود مشکل در راه رفتن، با عشق بیقید و شرط از همه پذیرایی میکند. مادر با چشمانی پر از شوق چای در استکانهای کمرباریک میریزد و قندانی پر از مویز حاضر میکند. نویسنده با مشاهده این صحنهها، از دیر به دیر آمدن به خانه مادر احساس شرمندگی میکند.
- مادر با نوههایش با محبت فراوان رفتار میکند و آنها را “قشنگترین هدیه” زندگی مینامد
- خاطره تولد نویسنده در سن ۴۴ سالگی مادر بازگو میشود، زمانی که دیگران مخالف بودند اما مادر ایستادگی کرد
- پسر بزرگ نویسنده، محمدرضا، با بوسیدن دست مادر بزرگ از او تشکر میکند
- نویسنده در پایان با اشک به مادر میگوید: “خوشحالم که مادرم تو هستی. دیگه تنهات نمیزارم”
مادر سر بلند میکند و میگوید: “مامانت وقتی آمد که هیچکس فکرشم نمیکرد… همه میگفتند این بچه تو این سن خیلی بده. ولی من گفتم خدا داده. باید بمونه.”
مادر با صدای آرام میگوید: “مادرتون هدیه قشنگ زندگی من بود و شما قشنگترین هدیه هستید. خدارو برای بودنتون شکر میکنم”
این روایت ارزش فداکاری مادرانه و اهمیت حفظ ارتباط با والدین در دوران پیری را به زیبایی به تصویر میکشد.



