داستان جانبازی که میخواهد پانصد سال زندگی کند!
روایت جانباز ویلچرنشینی که از ۱۶ سالگی در جنگ مجروح شد و با وجود تمام مشکلات، برادرانش را بزرگ کرد و امروز میگوید: «دلم میخواهد پانصد سال زندگی کنم!» این داستان نماد ارزشهای دفاع مقدس و انتقاد از نهادهای فرهنگی است.

داستان جانباز ویلچرنشین و آرزوی زندگی پانصدساله
این گزارش به روایت داستان تأثیرگذار یک جانباز جنگ میپردازد که در ۱۶ سالگی بر اثر تیر دشمن بعثی قطع نخاع شد و از آن زمان ویلچرنشین است. او با وجود شرایط سخت، پس از فوت مادر و ترک پدر، مسئولیت بزرگ کردن هفت برادر کوچکتر را به تنهایی بر عهده گرفت و با حقوق ناچیز جانبازی و روزنامهنگاری، همه آنها را تا رسیدن به زندگی مستقل همراهی کرد.
نکات کلیدی داستان
- جانباز دارای دکترای ادبیات فارسی است و سی سال خاطراتش را با حیا بازگو نکرده بود
- او پس از ۴۴ سال زندگی روی ویلچر، اخیراً عمل قلب انجام داده و فنر گذاشته است
- این داستان نمونهای از ارزشهای دفاع مقدس است که به درستی انتقال نیافته
- انتقاد از نهادهای فرهنگی که بودجه را هدر میدهند ولی خروجی اثرگذار ندارند
«ما هفت برادر بودیم... من با همان وضعیت روی چرخ و با همان دستمزدهای ناچیز سالها طول کشید تا همه برادرانم را زن دادم و فرستادم سر خانه و زندگی!»
«غلام! من دلم میخواهد پانصد سال زندگی کنم!»
این روایت نشان میدهد چگونه عشق الهی و روحیه ایثار میتواند بر تمام محدودیتهای فیزیکی غلبه کند و الگویی برای انتقال ارزشهای دفاع مقدس به نسل جدید باشد.




