
در حال بارگذاری...
در سال ۱۹۸۶، نویسنده در پارکینگ سوپرمارکت مورد حمله قرار گرفت، اما گروهی از جوانان با ظاهر ترسناک به کمکش آمدند و مهربانی غیرمنتظرهای نشان دادند.

این داستان درباره حمله در پارکینگ و نجات توسط غریبهها است که در سال ۱۹۸۶ اتفاق افتاد. نویسنده که پس از خروج از بار به سمت ماشینش میرفت، ناگهان توسط فردی ناشناس از پشت مورد حمله قرار گرفت و تهدید به دادن کیف پول شد. در این لحظه بحرانی، گروهی از جوانان با ظاهر ترسناک—حلقه گوش ایمنی و سبک پانک—ظاهر شدند و مهربانی غیرمنتظرهای نشان دادند.
“در شرایط دیگر، دوست نداشتم در پارکینگ با چنین افرادی روبرو شوم.” “آنچه انجام دادند فوقالعاده بود و تاثیری ماندگار بر ایمان من به بشریت گذاشت.”
این تجربه به نویسنده آموخت که ظاهر افراد نشانه شخصیت آنها نیست و مهربانی میتواند از جاهای غیرمنتظره بیاید. حتی پس از ۴۰ سال، یاد مهربانی آن جوانان همچنان درخشان است.